#بناز_پارت_57

زانیار : بله حتماً خوشحال میشم کاری براتون بکنم

: میشه شما با بسام حرف بزنید .

زانیار : فکر نمی کنی برداشت بدی بکنه

: مثلاً چه برداشتی ؟

زانیار : یکبار فکر کنه بین من و شما رابطه ای هست .

زل زدم توی چشم هاش دوباره توی چشم هاش گم شدم

زانیار : نه فکر نکنم فکر بد بکنه

سرم انداختم پایین بدنم گر گرفته بود

زانیار : بلند شید من با بسام حرف میزنم بهتر بریم خونه

از جام بلند شدم و هم گام با او شدم ، یعنی مامان و رایکا هم مثل من و زانیار اینجا با هم قدم می زدند .

اصلاً حواسم به هیچی نبود . وقتی نزدیک خروجی غار قرار گرفتم . زانیار ایستاد و آروم : بهتره دیگه دستم و ول کنی

تازه متوجه شدم دست زانیار رو گرفته بودم لبم و گاز گرفتم : ببخشید

زانیار : نیاز به عذرخواهی نیست .

دوباره راه افتاد و من پشت سرش هر چی فکر می کردم یادم نمی اومد از کجا دستش و گرفتم از سرازیری پایین رفتم .

زانیار : بهتر به کسی نگی منو اینجا دیدی باشه

: باشه

زانیار : تو برو


romangram.com | @romangram_com