#بناز_پارت_56

: سلام ، دلم گرفته بود اومدم اینجا

زانیار : کار خطرناکی کردی

: نمی دونم باید چیکار کنم

زانیار : چی رو چیکار کنی

: دیگه از دست بسام خسته شدم . چقدر بهش بگم دوستش ندارم .

زانیار اومد رو به روم نشست : تا حالا باهاش حرف زدی

: چقدر دیگه باهاش حرف بزنم گفتم این هشت ماه لعنتی تموم میشه اون میره و دست از سرم بر می داره ولی بدتر شد .

زانیار : چرا دوستش نداری

: همیشه آرزوم بوده یک روز مثل مادرم عاشق بشم

زانیار : عاشق بسام نیستی

: نه

زانیار : می تونم بپرسم اون شخصی که تو عاشقش هستی کیه ؟

بهش نگاه کردم : هنوز مطمئن نیستم

زانیار : آرین

: نه اون فقط برام مثل یک برادر یک دوست .

زانیار : من اون میشناسم

: الآن نمی تونم جواب بدم چون هنوز خودمم مطمئن نیستم . می تونید یک لطفی در حق من بکنید


romangram.com | @romangram_com