#بناز_پارت_52

آرین خندید : خیلی ممنون همین که امشب یک مرد بدبخت شد کافیه نمی خواهد بقیه رو بدبخت کنید .

: آرین

آرین : جان آرین

: خیلی بدی

آرین خندید و دستش و انداخت دور کمرم : خوب انشاءالله که خوشبخت بشید

بابک با اخم نگاهی به ما دوتا کرد

: رو کردم به طرف بابک از من هیچ انتظاری برای دعا نداشته باش

آرین : بناز زشته

: گفتم بدونه

بابک : نیازی به دعای تو یکی ندارم

بسام اومد نزدیک ما وقتی منو آرین و دید لبخندی زد : چرا برای داداشم دعا نمی کنی

: برای آدم های بیخود دعام و حروم نمی کنم .

بابک سرخ شد . بسام دستش و آورد بالا و رو کرد به من بزن قدش موافقم ، منم با دستم زدم کف دست بسام.

بابک : شما دو تا خیلی بی شورید برین اونور می خواهم با بقیه خداحافظی کنم .

با خنده ازشون دور شدم

آرین : بناز کار بدی کردی

: آرین بزار از کاری که کردم لذت ببرم .


romangram.com | @romangram_com