#بناز_پارت_5
: حالم ازش بهم می خوره .
چادر رو کامل کشیدم توی صورتم و شروع کردم به باز کردن موهام
آرین : لباس ، تاج و خریده!
: نمیدونم اصلاً خبر ندارم به من اجازه بیرون رفتن نمی دادند .
آرین : پس حسابی توی خرج انداختیش
: تا اون باشه بزور دختر بختیاری رو مجبور به کاری نکنه
آرین : حالا همچین میگه بختیاری ، تو که از دو نژاد فارس و کردی
: هیچ فرقی نمی کنه من خودم دوست دارم کرد باشم
آرین : بله بر منکرش لعنت!
: آرین ، سورن چطوره ! دلم برای سواری باهاش تنگ شده ، راستی قرار شد بهم تیر اندازی یاد بدی.
آرین : بزار سالم برسیم بعد .
موبایل آرین زنگ زد : شمارش و نمی شناسم .
: بده من ببینم
شماره رو نگاه کردم نا آشنا بود : بهتر جواب ندی
آرین : باشه ولی فکر نکنم کسی فهمیده باشه که من تو رو دزدیم ، عروسیش به عزا تبدیل شد!
: بهتر پسر حمال فکر کرده کیه
آرین : اون بچه کرد ها
romangram.com | @romangram_com