#بناز_پارت_4

سوار ماشین شدم دل توی دلم نبود یعنی باید چیکار می کردم یعنی می شد . بسام رفت توی آرایشگاه. فیلمبردار و زن عمو هم همین طور. یک دفعه در ماشین باز شد. سوار شد .ماشین و روشن کرد و حرکت کرد .

: آرین دل تو دلم نبود خدا رو شکر اومدی

آرین : دیونه بهت گفته بودم میام .

به پشت سر نگاه کردم کسی دنبالم نبود متوجه رفتن ما نشدند .

آرین چند خیابون پایین تر رفت و کنار ماشینی نگه داشت : برو سوار شو می تونی رانندگی کنی!

: آره

آرین : اون چادر رو سرت کنن

: باشه

چادر رو انداختم روی سرم خوشبختانه شب بود و کسی متوجه نشد دنبالش رفتم . آرین راهنما زد و ماشین بسام و پارک کرد و من از ماشین پیاده شدم و جام و عوض کردم آرین اومد پشت فرمون نشست . بالاخره از دست همه چیز راحت شدم اصلاً فکر نمی کردم بتونم به این راحتی نجات پیدا کنم . خدایا شکرت!

: خاله سایان که نفهمید

آرین : فکر کردی اگه می فهمید اجازه می داد من بیام دنبال تو ، باید لباس تو عوض کنی .

: آره داره حالم ازش بهم می خوره

آرین بهم نگاه کرد : اصلاً شبیه عروس ها نیستی چرا ابروهات و بر نداشتی

: اونقدر داد و بیداد کردم تا بسام راضی شد .

آرین : اگه بسام بفهمه کار من بوده جفتمون حلق آویز میکنه, من عروسش و دزدیدم!

: غلط کرده بهش گفته بودم فرار می کنم!

آرین : پس برای همین از جلوی آرایشگاه تکون نمی خورد وقتیم می خواست بره ,برادرش بابک اومد اونجا کشیک داد ، ولی خودمونیم ها خوشتیپ شده بود .


romangram.com | @romangram_com