#بناز_پارت_3
: خودت غلط کردی درست حرف بزن
بسام سعی کرد آروم تر حرف بزنه : بناز خواهش می کنم این بهترین شب زندگیمون خرابش نکن.
: بفرمائید بهترین شب زندگیتون, چون برای من بدترین شب زندگیم!
بسام دیگه عصبانی شد و دستم و گرفت و به طرف آرایشگاه برد . به زن عمو : بگو این آرایشگر بیاد
آرایشگر اومد
بسام : ببخشید لطف کنید به صورتش دست نزنید و همون جوری آرایشش کنید .
آرایشگر : مثلاً عروس
بسام : بله منم می دونم ولی خواهش می کنم
آرایشگر شونه هاش و داد بالا : باشه
بسام : حالا برو تو دست به صورتت نمی زنه
وارد آرایشگاه شدم و هیچی نگفتم ولی هنوز اخمهام توی هم بود . بالاخره آرایشم تموم شد و مجبورم کردند لباس عروس تنم کنم چون اصلاً نمی خواستم لباس عروس بپوشم . ساعت 7 شب بود که حاضر و آماده بودم
آرایشگر : بیا خودت و توی آینه ببین
: زیاد مهم نیست برام فرقی نمی کنه
آرایشگر با تعجب نگاهم کرد ولی هیچی نگفت .
صدای زنگ اومد و اعلام کردند که بسام اومده دنبالم از آرایشگاه خارج شدم فیلم بردار هی می گفت کج شو ,راست شو,
با صدای بلند داد زدم : بسته دیگه خسته شدم
فیلم بردار به بسام نگاه کرد و فیلم برداری و قطع کرد .
romangram.com | @romangram_com