#بناز_پارت_47

: خوب برو

بسام به حالت دو از غار رفت بیرون ، منم آروم آروم با زانیار رفتم وقتی می خواستم از تپه پایین برم چون خیلی شیب داشت باید می دویدم اول زانیار رفت تا مراقب من باشه . اون پایین منتظر من بود منم سریع از شیب رفتم پایین . و کنارش قرار گرفتم : خیلی به من لطف کردید زانیار خان

زانیار : من کاری نکردم ولی تو خیلی بسام و اذیت می کنی می دونی دوستت داره ولی آزارش میدی

: من اونجور که اون من دوست داره من دوستش ندارم اون فقط برای من یک پسر عمو همین

زانیار : در هر صورت تا صیغه محرمیتت تموم نشده تو زنشی

: اون صیغه از نظر من باطل چون من راضی نبودم

زانیار : ولی اون تو رو زن خودش می دونه

: بی خود من و زن خودش میدونه

زانیار : امروز که وارد غار شدم و شما گریه می کردید یک لحظه فکر کردم تاریخ تکرار شده .

می دونستم در مورد چی حرف می زنه

زانیار : کاش مراقب عشق برادرم بودم

: شما امروز مراقب دختر عشق برادرتون بودید

زانیار به من نگاهی کرد : شاید

: شاید چی ؟

زانیار : خوب دیگه از اینجا شما جلو برید من مراقب شما هستم نزدیک روستایم خوب نیست من و با شما ببینند .

فهمیدم نمی خواهد جوابم و بده توی چشم هاش نگاه کردم : خیلی لطف کردید زانیار خان ، خداحافظ

زانیار : به امید دیدار


romangram.com | @romangram_com