#بناز_پارت_40
بسام : چرا ؟
: تو من و دست کم گرفتی بسام
بسام : مثلاً اگه من الآن تو رو بدزدم تو چیکار می کنی
دوباره بهش خندیدم
بسام : زهر مار نیش تو ببند ، یک دختر کرد اینجوری نمی خنده
: پاشو بسام پاشو یکبار از دستت فرار کردم بازم فرار می کنم
بسام : اون بار همراه داشتی ولی الآن ساعت 3 بعدازظهر آبادی در خواب راحت و فقط من و تویم
برای یک لحظه واقعاً ترسیدم : پاشو بسام پاشو اون موقع می تونستی نکردی حالا هم نمی کنی .
بسام صورتش و آورد نزدیک گوشم : اون موقع نمی خواستم ولی حالا می خواهم .
هولش دادم : پاشو پاشو خودت و جمع کن خدا روزیت و یک جای دیگه بده
بسام : بگو که ترسیدی
: از چی ؟
بسام : از من
: نه نترسیدم
بسام : اگه بهت بگم بیا تا یک جایی بریم میای
بهش نگاه کردم : آره میام تو پسر عمومی چرا نباید باهات بیام .
ولی دلم مثل سیر و سرکه می جوشید .
romangram.com | @romangram_com