#بناز_پارت_37

: تو متکا پرت می کنی تقصیر منه

آرین : برو بچه پرو ، راستی با فیزیک چیکار کردی

: مگه فضولی

آرین خنده ای کرد و دوباره دراز کشید . منم رفتم توی آشپزخونه تا یک چیزی بخورم . باپیر چند روزی رفته بود مسافرت .

روز بعد دوباره رفتم کنار چشمه تا درس بخونم سرم توی کتاب بود

سلام بناز خانم

سرم و بلند کردم زانیار بود از جام بلند شدم : سلام زانیار خان

زانیار : سلام ، فکر نمی کردم دوباره اینجا بیان

: خوب باید درس بخونم

زانیار : کار خوبی می کنید

چشمم به پای چشمش افتاد که کبود شده بود : زانیار خان ببخشید می تونم یک سوال بکنم

زانیار : بفرمائید

: چشمتون چی شده مال اون روز

زانیار خندید

: الهی من بمیرم همش تقصیر من بود

زانیار : خدا نکنه یک یادگاری ولی حیف که زود پاک میشه

به چشم هاش نگاه کردم عجب چشم های زیبایی داشت


romangram.com | @romangram_com