#بناز_پارت_36

بسام : فردا میام بقیه فیزیک و باهات کار می کنم بخون هر جا اشکال داشتی بهم بگو

بسام می خواست بره

: بسام

برگشتم طرفم : جانم

: عموت با اون زن ازدواج کرد

بسام : منظورت پدرت

: اون پدر من نیست

بسام : پس چرا می خواهی در موردش بدونی

: اصلاً ولش کن

سرم و انداختم پایین و خودم و به کتاب خوندن مشغول کردم

بسام : آره اول تابستون باهاش ازدواج کرد .

سرم انداختم پایین و دیگه بالا نیاوردم ، بسام هم حالم و درک کرد و تنهام گذاشت .

ساعت 2 بود که برگشتم خونه از دیدن آرین اون موقع ظهر تعجب کردم : تو اینجا چیکار می کنی

آرین : ببخشید یادم رفته بود ازت اجازه بگیرم و بیام خونه

: دفعه آخرت باشه .

متکای که زیر سرش بود به طرف پرت کرد و من جا خالی دادم متکا خورد به خاله : وای از دست شما دو تا من چیکار کنم

آرین : ببخشید مامان همش تقصیر اینه


romangram.com | @romangram_com