#بناز_پارت_33

آرین : بناز راستش

: مثل یک پسر عمو نه بیشتر

آرین : آخه زانیار گفت اون و صدا می کردی





: آخ وقتی کنار چشمه بودم بسام اومد پیشم بعد با هم مثل همیشه بحثمون شد و اون رفت وقتی اون پسر رو دیدم بسام و صدا زدم گفتم شاید زیاد ازم دور نشده باشه صدام و بشنو که خدا رو شکر زانیار به دادم رسید .

آرین : زانیار

: آره دیگه

آرین : معمولاً آدم ها یک پسوند یا پیشوند دارند

: اره دارند ولی فقط جلوی خودشون نه جای دیگه

آرین موهام و کشید و از اتاق خارج شد .

با کتاب فیزیک بیرون رفتم و کنار آرین نشستم

آرین : وای تو رو خدا بناز فیزیک نه

: چیکار کنم آرین یاد نمی گیرم

آرین: یکم دیگه تلاش کن بعد بیا پیش من میدونم همیشه سر این فیزیک منو تو با هم مشکل داریم بعد دعوامون میشه باز من باید بیام منت کشی . وقتی خونه بودی کی تو فیزیک کمکت می کرد .

: بسام

آرین : خوب اون که اینجاست ازش کمک بگیر


romangram.com | @romangram_com