#بناز_پارت_34
: بمیرمم ازش کمک نمی گیرم .
از جام بلند شدم
آرین : باز قهر کردی
: نه ولی می خواهم برم یکم دیگه تلاش کنم . شاید خودم یاد گرفتم باید چیکار کنم.
به اتاقم برگشتم هر چی سر کله زدم هیچی نفهمیدم . بی خیالش شدم و رفتم سر یک درس دیگه
روز بعد ساعت 7 صبح بلند شدم و کتابم و برداشتم با یک زیر انداز ، رفتم کنار چشمه و نشستم به درس خوندن
دختر تو چقدر خیره ای ، باز اومدی اینجا من بودم دیروز گریه می کردم نه ؟
: چی می خواهی بسام مثلاً دارم درس می خونم
با کمال پرویی اومد کنارم نشست : مسئله های دیروز و تونستی حل کنی
: به تو چه
بسام : بناز عصبانیم نکن لطفاً ، کتاب تو بیار کمکت کنم
چاره ای نداشتم آرین باهام فیزیک کار نمی کرد چون می گفت من تو فیزیک خیلی خنگم . کتابم و باز کردم این مسئله است .
بسام : یک کاغذ و خودکار بده تا بهت یاد بدم .
شروع کرد به توضیح دادن منم فقط گوش می کردم بعد از اینکه توضیحش تموم شد چند تا مسئله بهم داد تا حل کنم . منم که متوجه شده بودم به راحتی حل کردم
بسام : خوب مثل اینکه خوب یاد گرفتی
: مرسی لطف کردی
بسام : خواهش می کنم این کمترین کاری بود که می تونستم برای شما انجام بدم .
romangram.com | @romangram_com