#بناز_پارت_26

خاله : تو معلوم هست کجایی همه نگرانت بودند ، نباید به من می گفتی

: ببخشید خاله دلم برای مامانم تنگ شده بود برای همین اومدم سر خاکش

خاله کنارم نشست : منم خیلی وقت ها دلم براش تنگ میشه بعد از فوت مامانم اون ازم مراقبت کرد خیلی مراقبم بود برام مادری کرد حتی وقتی زمان ازدواجش رسید تا من و عروس نکرد خودش عروس نشد .

: خاله مامان عاشق بود

خاله : چرا می خواهی بدونی

: برام خیلی مهمه

خاله : آره مادرت قبل از اینکه با پدرت ازدواج کنه نامزد داشت

: کی بود خاله

خاله : اگه بگم باورت نمیشه

: مگه کی بود

خاله : رایکا

: رایکا کی بود

خاله : برادر زن عموت ، ژینا

: جدی میگی ، الآن کجاست

خاله با تاسف سرش و تکون داد : رایکا یک روز از خونه میره بیرون قرار بود بره ده پایین ولی نزدیک غروب جسدش برگشت هیچکس نفهمید اون چطوری مرد هیچ کس نفهمید کی اون و کشت

: کشتنش

خاله : آره شلیک کرده بودند توی قلبش


romangram.com | @romangram_com