#بناز_پارت_23

خیلی جدی : ببین زانیار خان حوصله نصیحت شنیدن ندارم ، هیچی بابک و نشناسه من خوب میشناسم اون روژان و نمی خواهد فقط می خواهد کار من و تلافی کنه

زانیار : خوب اونم پسر کرد

: اون یک احمق به تمام معناست

زانیار : بهتر از بسام یک عذرخواهی کنی

: برای چی ؟

زانیار : خودت می دونی چرا

: بهش بگو اون و بزار به حساب تلافی

زانیار از کنارم بلند شد و رفت منم دیگه حوصله موندن توی عروسی نداشتم برای همین رفتم خونه و گرفتم خوابیدم تلفن زنگ زد حوصله نداشتم جواب بدم ولی اون ول کن نبود . گوشی رو برداشتم : بله

کسی حرفی نزد

: بله

بازم جواب نداد : تو که لالی چرا زنگ می زنی

گوشی رو قطع کردم . دوباره زنگ زد گوشی رو برداشتم : بله

خوب دیدی پسر خاله ات چقدر راحت باخت

از صدای بابک جا خوردم ولی سعی کردم به خودم مسلط باشم : تو احمقی که فکر می کنی آرین باخته

بابک خنده بلندی کرد : می دونی بناز همیشه به بسام می گفتم نباید عاشق تو بشه ولی گوش نکرد

: ببین بابک خودت خوب می دونی اگه با روژان ازدواج نکنی می کشنت پس خود تو توی بد دردسری انداختی

بابک : من روژان و دوست دارم


romangram.com | @romangram_com