#بناز_پارت_18

آرین : نبینم با زانیارم حرف بزنی

: اوه پاشو دیگه انگار کجا می خواهد بره سفر قندهار که نمیری یک هفته ای میای

آرین سرش و تکون داد و از کنارم بلند شد : هیچوقت تو آدم نمیشی همون بسام برات خوبه

: آرین خفه

آرین رفت توی خونه ولی من هنوز اونجا نشسته بودم از کار زن عمو خیلی حرص خوردم به اون چه ربطی داشت که به آرین گفته بود با خودش چه فکری کرده بود .

روز بعد آرین رفت تا بره تهران منم سعی کردم دختر خوبی باشم و خیاطی یاد بگیرم .

یک هفته توی خونه نشستم دیگه داشتم دیونه می شدم خاله رفته بودم خونه همسایه باپیر رفته بود میدون شهر ، امروز عروسی کژال دختر همسایه بود ولی من از خونه بیرون نرفتم چون منتظر زنگ آرین بودم هر روز ساعت 6 بهم زنگ می زد ولی آلان ساعت 7:30 بود و ازش هیچ خبری نشد از جام بلند شدم تا برم خونه کژال از در خونه اومد بیرون چند قدم نرفته بودم که کسی صدام زد برگشتم از دیدن آرین خوشحال شدم به طرفش رفتم و از خوشحالی بغلش کردم اونم من بغل کرد و سریع ازم فاصله گرفت : دیونه شدی الآن اگه کسی دیده باشه که هیچی

: آرین مسخره بازی درنیار مگه چیکار کردیم ، من دخترخاله اتم غریبه که نیستم چطور وقتی می اومدی خونه ما چیزی نبود

آرین: خر اونجا با اینجا فرق داره ، مگه بهت نگفته بودم از خونه بیرون نیا . هر روز همین موقع میومدی بیرون

: آرین ، امروز عروسی کژال مگه مردها رو توی میدون ندیدی

آرین : چرا دختر ، بیا بریم خونه منم لباسم و عوض کنم بعد با هم میریم

: باشه

آرین اومد سمت من یکدفعه متوجه پشت سرش شدم ، آرینم برگشت سمتی که من نگاه می کردم از دیدن روژان اونجا شوکه شدم . به سمتش رفتم : سلام روژان آرین برگشته نمی خواهی باهاش صحبت کنی

روژان: با خشم به من نگاه کرد تو سلام کردی کافیه

پشتش و به من کرد با حالت دویدن دور شد برگشتم سمت آرین : خراب کاری کردن آرین

آرین : بیا بریم زیاد مهم نیست ، اون داره ازدواج می کنه

با تعجب نگاهش کردم : با کی داره ازدواج می کنه


romangram.com | @romangram_com