#بناز_پارت_19

آرین : زیاد مهم نیست

: بگو آرین

آرین: بابک

: برادر بسام

آرین: آره دیگه مگه چند تا بابک داریم

: چرا زودتر به من نگفتی این دختر چرا اینقدر احمق چرا فکر نمی کنه ، آرین همش تقصیر من بود می دونم بسام داره تلافی می کنه

آرین دستم و گرفت : بیا بریم بناز اصلاً مهم نیست

آرین دستم و کشید تا باهاش هم پا بشم با هم وارد خونه شدیم آرین رفت لباس بپوشه من نتونستم تحمل کنم از خونه زدم بیرون و به طرف خونه ساران خان رفتم . جلوی خونه شون که رسیدم با عصبانیت در زدم .

زانیار در باز کرد و با تعجب به من نگاه کرد : چیزی شده بناز خانم

: بسام کجاست

من اینجام کاری داری

: تو خیلی بیشوری تو احمق ترین آدمی هستی که تا حالا تو زندگیم دیدم

بسام عصبانی از پله ها اومد پایین : چیه دور برداشتی

اونقدر عصبانی بودم که محکم زدم تو گوشش حسابی غافل گیر شد

بسام دستش و برد بالا که بزنه تو گوشم زانیار دستش و گرفت : بسام دیونه شدی

بسام : اون دیونه است نه من دست روی من بلند می کنی

: کار خوبی می کنم کسی که نامردی میکنه همینه


romangram.com | @romangram_com