#بناز_پارت_15
زن عمو : تو می دونی هشت ماه صیغه بسام شدی و حالا سه ماه گذشته و اون هنوز شوهر تو محسوب میشه
: زن عمو دین میگه وقتی زن راضی به ازدواج نیست پس اون باطله پس صیغه ای که از خود من جواب بله نگرفتن باطله چون من خودم به سن قانونی رسیدم
زن عمو سرش و تکون داد : خیلی با بسامم بد کردی
: از شما بعید زن عمو دیدید به خاطر اون چقدر کتک خوردم تا راضی به این ازدواج شدم پس به من نگید به کسی بد کردم ، بد کردند بد دیدند
زن عمو از جاش بلند شد صورتم و بوسید در هر صورت بهت گفتم بدونی که هنوز عروس بسامی
: من عروس هیچکس نیستم
زن عمو از خونه خارج شد حسابی عصبانی شدم ، عجب پدری داشتم بدون اجازه من ، من و صیغه ی یکی کرده بود .
زن عمو اینا قبل از سیزده برگشتن مشهد و ده دوباره آرامش خودش و حفظ کرد من از رفتن اون ها خوشحال شدم و با خودم حساب کردم الان سه ماه از صیغه شدم من می گذشت فقط نه ماه دیگه مونده بود انشاءالله اون نه ماهم تموم می شد .
***
از خاله سایان باید خیاطی یاد بگیرم اصلاً خوشم نمی اومد ولی چون باپیر تاکید کرده بود که باید یاد بگیرم برای همین مجبور بودم بشینم و یاد بگیرم .
خاله سایان خیلی تلاش می کرد و من به حرفهاش گوش نمی دادم تمام ذهنم پیش سورن بود و منتظر بودم زود تموم بشه برم پیش اون ، خاله هم هر وقت می دید من حواسم نیست یک سوزن به من می زد و دادم بالا می رفت .
روژان هفته ای یک بار می اومد به ما سر می زد و زود می رفت اونم وقتی می اومد که آرین نباشه ، می دونستم روژان از من خوشش نمیاد چون آرین من و خیلی دوست داشت اون نسبت به من حساس شده بود . به آرین بارها گفته بودم جلوی روژان با من شوخی نکنه ولی اون گوش نمی کرد . و همیشه جلوی اون بیشترم سر به سر من می ذاشت .
خاله به همه اعلام کرد که توی تیر قرار عروسی آرین و روژان و بگیرن و روژان باید می اومد طبقه پایین یعنی دو هفته دیگه
یکدفعه آرین از جاش بلند شد : کی همچین حرفی زده
خاله جا خورد : یعنی چی آرین
آرین : من بهش گفتم تا اخلاقش و درست نکنه از عروسی خبری نیست
باپیر : پسر این حرف یعنی چی ؟
romangram.com | @romangram_com