#بناز_پارت_132
نه خیر معلوم چقدر دلت برام تنگ شده بود خوب ما سه تا همیشه با هم هستیم ولی تو بناز و بیشتر دوست داری
آره که حسودیم شده این تحفه حسادتم داره
آرین از توی آینه به من نگاه کرد و ابروش و بالا داد و سرش و تکون داد
یعنی آرینم به همون چیزی که من فکر می کردم فکر می کرد یعنی فریبا عاشق آرش شده بود یعنی من اینقدر خنگ بودم که نفهمیده بودم .
فریبا : آرش ساکت شو مثل اینکه باورت شده از دستت ناراحت شدم
نه بابا شوخی کردم ، آره بیا گوشی رو بدم به بناز
به جون بناز باهات شوخی کردم .
: هوی از جون خودت مایه بزار
فریبا : تا تو هستی چرا از جون خودم مایه بزارم . آرش خداحافظ بیا با بناز حرف بزن
گوشی رو از فریبا گرفتم
: آرش
آرش : خیلی خوب برو دیگه فکر کنم آرین منو خفه کنه زیادی با خانمش شوخی کردم
: باشه خداحافظ
گوشی رو قطع کردم : فریبا جدی از دست آرش ناراحت شدی
فریبا : تو دیگه چرا اخلاق من و نمی دونی من غیرتی میشم
بلند بلند خندیدم یاد اون روز افتادم جلوی استاد شیبانی
فریبا هم خندید
romangram.com | @romangram_com