#بناز_پارت_129

فریبا : الهی قربونت بشم مامانی معلوم که دوست توام

با اخم به آرین نگاه کرد: بچه ام میگه گرسنه اش خوب یکجا نگهدار دیگه

آرین بلند بلند خندید : چشم خانم الآن جلوی یک رستوران نگه میدارم تا بریم غذا بخوریم

: وای چه بابا و مامان خوبی

آرین به فریبا نگاه کرد و فریبا سرخ شد

زدم رو شونه آرین : هواست به خودت باشه مامانم خجالت کشید

آرین : بناز

فریبا بهم چشم غره رفت .

: آرین زود باش دیگه یک جا نگه دار من گرسنه ام .

بالاخره آرین جلوی رستورانی نگه داشت سری پیاده شدم . و جلو جلو رفتم آرین و فریبا هم دنبالم می اومدند. داخل رستوران رفتم و پشت میزی نشستم

فریبا : پاشو بریم بریم دست هام و بشوریم

فریبا به سمت دستشویی رفتم از جام بلند شدم : آرین اگه زرنگ باشی توی این چند روز دل فریبا رو بدست میاری

آرین : بناز

از آرین دور شدم و رفتم دستشویی . فریبا توی دستشویی منتظر من بود : تو چرا بناز اینجوری می کنی

: چیکار کردم

فریبا : دوست ندارم آرین در موردم فکر بدی بکنه .

: اون غلط میکنه در مورد دوست من فکر بد بکنه ، تو خیلی برام عزیزی


romangram.com | @romangram_com