#بناز_پارت_126
: با بسام دعوا کن
بسام : چقدر تو بدجنسی بناز !
: اصلاً بدجنس نیستم از خانمت تشکر کن که امشب من و تحمل کرد
بسام خندید : اون ازت خوشش اومده بود و گرنه همچین یک چیزی بهت می گفت که سوسک بشی
فریبا : کم نگفتن ، همین بود که بناز مقاوم بود و گرنه تا حالا سوسک شده بود .
بسام خندید : کم خود بناز زبون داشته که یک دوستم مثل خودش پیدا کرده .
آرین : ببین من بدبخت با این دو تا توی عید باید چی بکشم
بسام : خدا رو شکر که من نمیام چون فکر کنم منم آسایش نداشتم
: بسام نامردی اگه تو عید نیومدی روستا !
بسام : جان من بناز بخدا کار دارم نمیتونم بیام ، من غلط کردم
: باشه پذیرفته شد .
بسام خداحافظی کرد و رفت . ما هم رفتیم بالا و خوابیدیم.
ساعت 5 صبح بود که آیدین بیدارمون کرد ، چون خیلی خوابم می اومد من عقب رفتم و فریبا جلو کنار آیدین نشست . راحت گرفتم خوابیدم که صدای گوشیم در اومد . : بله
سلام تو هنوز خوابی
: فکر کنم آرش کار داری
romangram.com | @romangram_com