#بناز_پارت_125

بسام به من نگاهی کرد : راستش و می خواهی!

: بسام جون عزیزترین کست بهم راست بگو

بسام : به جان عزیزم هیچ وقت باور نکردم زانیار بهت خیانت کرده باشه ، برای خودمم سواله

: بسام باهاش حرف نزدی

بسام : نه هیچ خبری ازش ندارم

اشک هام ریخت : دلم خیلی براش تنگ شده بسام

بسام : گریه نکن بناز ، همه چیز معلوم میشه

: نمیدونم چقدر! منتظرم بیاد حتی بهم یک زنگ بزنه و توضیح بده

بسام : اون به هیچکس هیچ جوابی نداد ، حتی من که باهاش درگیر شدم . فقط رفت . بناز دوست دارم دیگه بهش فکر نکنی و به زندگی خودت برسی, آرش پسر خیلی خوبیه بهش فکر کن

: بسام !

بسام : جانم

: فقط زانیار! نه هیچ کس دیگه آدم فقط یکبار عاشق میشه

بسام سرش و تکون داد : هر طور راحتی .

بسام ماشین و روشن کرد و آدرس و بهش دادم و اون منو برد خونه. وقتی پیاده شدم در خونه باز شد و آرین اومد بیرون . بسام به طرفش رفت و باهاش دست داد و شروع کردن با هم حرف زدن .

: سلام آرین

فریبا : سلام آقا آرین

آرین : سلام ، شما دو تا می دونید ساعت چنده !


romangram.com | @romangram_com