#بناز_پارت_124

بسام کناری نگه داشت و دستم و گرفت : می دونی بناز همیشه برام عزیز بودی ، هستی و همیشه می مونی ، خودت خوب می دونی برای اینکه مال من بشی خیلی کارها کردم ولی دل تو پیش زانیار بود . من به نفع اون کنار رفتم ولی اون چیکار کرد فقط عشق من و تنها گذاشت .

فریبا : یعنی شما بناز و دوست داشتید

بسام خندید : من می پرستیدمش خودش خوب می دونست ، شب عروسی فرار کرد

فریبا به من نگاه کرد : تو شب عروسی با بسام فرار کردی!

خنده ام گرفت ,یاد اون شب افتادم ,

بسام : آره با لباس عروس با آرین فرار کرد

: نه آرین نبود

بسام : بناز حالا دیگه چرا دروغ میگی

سرم و انداختم پایین

بسام : تو نمی دونستی با من چیکار کردی اون شب !

: خدا تلافی کرد ، زانیار رفت

بسام : من هیچوقت برات آرزوی بد نکردم ، بناز اون روزی که تو رو توی بغل زانیار دیدم فهمیدم که دیگه به من تعلق نداری ، اون عشق اونجا خوندم و عشق خودم و بر باد رفته دیدم .

فریبا : بناز تو با این پسرها چیکار کردی ، اون از بسام ، اون از آرش ، آرین چی ؟

بسام : نه آرین همیشه براش یک برادر بود فقط همین .

: بسام تو باور می کنی

بسام : چی رو ؟

: رابطه سارا و زانیار


romangram.com | @romangram_com