#بناز_پارت_119
: سلام آرین جون
آرین : تو نمی خواهی بیای خونه
بسام : گوشی رو بده به من با آرین کار دارم
آرین : کیه ؟
: بسام
آرین : اون اونجا چیکار می کنه بناز !
: آرش برادر خانم بسامه
آرین : اِه
: بیا می خواهد باهات حرف بزنه
بسام گوشی رو ازم گرفت و شروع کرد با آرین خوش و بش کردند . وقتی گوشی رو قطع کرد برای یک لحظه صفحه روی گوشی رو نگاه کرد.. یک عکس از زانیار بود که توی غار روی تخت نشسته بود و من ازش گرفته بودم .
گوشی رو به من داد و سرش و تکون داد . و دم گوش آیلین چیزی گفت که اون سرش و تکون داد :
به آرین گفتم می برمت خونه
آرش : مزاحم شما نمیشیم خودم آوردمشون خودم می برمش
بسام : می دونم شما مرد بزرگی هستی ولی اگه این اجازه رو به من بدی ممنون میشم دلم می خواهد یکم با دختر عموم حرف بزنم .
آرش : پس آیلین چی ؟
آیلین : من با تو میام خونه مامان ، شب اونجایم .
آرش کمی ترش کرد ولی هیچی نگفت ..
romangram.com | @romangram_com