#بناز_پارت_116

آرش خیلی حواسش به من بود که بهم خوش بگذره

فریبا و کیومرث کنار هم نشسته بودند و زیر گوش هم چیزی می گفتند و می خندیدند .

آرش : چیه شما دو تا باز به هم افتادین!

فریبا : تو شب تولدتم باید فضولی کنی !

آرش خندید. بعد از غذا آرش رفت بیرون.

آرش اومد با کیک : اینم از کیک

شروع کردم به دست زدن : وای تولدت مبارک تولدت مبارک

با دست زدن من کیومرث ام شروع کرد : تولد تولد تولد مبارک

بسام به من نگاهی کرد و لبخندی زد, که از چشم تیز بین آیلین دور نموند .

: بسام تو اینقدر زن ذلیل بودی ما نمی دونستیم !

آرش : آره بابا اونقدر زن ذلیله که خدا می دونه

آیلین : نخیر به زنش احترام میذاره

بسام خنده ای کرد : آخه نه که من و بناز همیشه تو سر کله هم می زدیم براش عجیبه !

خندیدم : هنوز یادته

بسام : بله یادمه

آرش : باز شروع نکنید به خاطره تعریف کردن

: ای آرش حسود !


romangram.com | @romangram_com