#بناز_پارت_115
آرش : خوشم میاد زرنگی !
: بیا هر چقدر می خواهی بردار بقیه ام اگه می خواهین بردارید .
آرش یکم از جوجه برداشت و شروع کرد به خوردن . بعد به چنگالش یکم از گوشت زد و به طرف من گرفت : بیا بخور
: خسیس! همش همین قدر ! دیگه حق نداری به جوجه ام دست بزنی !
کیومرث : بناز این لقمه مهر و محبته
فریبا : نخوری بناز توی گلوت گیر می کنه اونم از دست این آرش
آیلین : مگه برادرم چشه ، بناز جون باید از خداش باشه که آرش دوستش داره
آرش : چه ربطی داره !
آیلین : همه دخترها از خداشون که تو دوستشون داشته باشی
: ببخشید آیلین جون مثل اینکه شما از رابطه من و آرش برداشت بدی کردید من و آرش فقط دوستیم
آیلین به من نگاهی کرد و اخمش و توی هم کشید : یعنی چی ؟
: دوستی من و آرش و فریبا یک دوستی ساده است همین
آیلین : تو همیشه با پسرها فقط یک رابطه ساده داری
بسام : آره بناز همیشه همین طوری بوده ، با من ، بابک ، آرین و خیلی های دیگه! چون دور تا دورش همیشه پسر بود و دختر تک خانواده بوده !
آیلین : پس باید برای همتون خیلی عزیز باشه
آرش : این به خودم ثابت شده ,چون آرین پسر خاله اش اومده دنبالش و چون امشب بناز بتونه بیاد تولد من, قرار شد فردا صبح حرکت کنند .
تو چشم های آیلین حسادت و دیدم ولی به روی خودم نیاورم .
romangram.com | @romangram_com