#بناز_پارت_11

بابک : ولی فرارت درست نبود

برگشتم سمتش برگشتم : شما برادرها می خواستید یک جایی برید به حرفهای خانم ها چیکار دارید

بسام پشت در بود : به تو یکی ربطی نداره ما اینجا چیکار می کنیم چه مهمون فضولی هستی

بسام آدم با مهمونش اینجوری حرف نمیزنه راست میگه تو به حرف های زنها چیکار داری

: سلام ساران خان

ساران خان : سلام بر دختر گلم خوبی ، باپیرت خوبه

: بله سلام زیاد براتون رسوندن ببخشید مزاحم شدم اومدم دیدن زن عمو

ساران خان : خوب کاری کردی اومدی دخترم شنیدم می خواهی توی مسابقه شرکت کنی

: بله ساران خان سه ماه دارم تمرین می کنم

ساران خان: آره از زانیار شنیدم خیلی خوب تیر اندازی می کنی خودش میگه تو حریف خوبی براش هستی

: ایشون به من لطف دارن ساران خان

در باز شد و زانیار وارد شد : سلام به همه

یک دفعه چشمش افتاد به من . زانیار یک مرد قد بلند و بدنی قوی و صورت زیبا مردونه برعکس بسام از اون خوشم می اومد هنوز مجرد بود

زانیار : سلام بناز خانم

: سلام زانیار خان

ساران خان : داشتم به بناز می گفتم تو از تیر اندازیش خیلی تعریف می کنی

: زانیار خان به من لطف دارند


romangram.com | @romangram_com