#بناز_پارت_108

آرش بلند بلند خندید

بهرام : تو چرا می خندی ، هر چی می کشیم زیر سر تو بود

آرش: به من چه ربطی داره ، من و بناز و فریبا با هم مشکلی نداشتیم شماها بی خود به رگ غیرتتون بر خورده بود .

کیومرث محکم زد تو سر آرش : بی غیرت

فریبا : واقعاً بی غیرت

گوشی آرش زنگ خورد . و اون آدرس جای که نشسته بودیم و داد . آرش رفت بیرون که خواهرش و بیاره

کیومرث : وای خدا باز الآن شوهر خواهر بدعنقش میاد

: چرا بدعنق

بهرام : اصلاً بلد نیست بخنده ، هر دفعه دیدم اخماش توی هم بود

کیومرث : هیس هیس اومدن

آرش پلاستیک و کنار زد اول خواهر اومد و با یک اخم خاصي به ما سلام کرد ولی با بهرام و کیومرث خیلی خوب احوال پرسی کرد . از شوهر خواهر آرش خبری نبود

کیومرث : آیلین جان شوهرت کو ؟

آیلین : الآن میاد

آیلین یک دختر سبزه ، چشم های ریز و ابروهای تتو کرده و یک عالمه آرایش و قد کوتاه و اصلاً شبیه آرش نبود . آرش از اون خیلی خوشگل تر بود .

جو کمی سنگین شد و همه ساکت بودیم آرش و آیلین داشتند با هم حرف می زدند . صدای پلاستیک اومد تا سرم و بلند کردم خشکم زد ، فریبا محکم زد به من, پاشو ..

آیلین به اخم به من نگاهی کرد و بعد به شوهرش ، : بشینید بچه ها

:بیا بسام جان اینجا بشین ، اون کنار من نشست


romangram.com | @romangram_com