#بناز_پارت_107
بهرام : پس شانس آوردی من هیچی نگفتم
آرش : زیاد ازش خوشم نمیاد
کیومرث : خواهرتم میاد !
آرش : آره قراره بیاد
همه دور هم نشسته بودیم از دست بهرام می خندیدم .
کیومرث : بهرام این همه حرف زدی ولی هیچ روزی به من خوش نگذشت که بناز یک دفعه زد توی گوش ترابی
: کیومرث!
کیومرث شروع کرد بلند بلند خندیدن
: خیلی بدی
کیومرث : باور کن بناز هر دفعه می خواهم فراموش کنم یادم می افته و می خندم
: چرا ؟
کیومرث : تو نمی دونی اون روز من چقدر تحمل کردم نخندم .
فریبا : راست میگی, من بودم وقتی بناز زد تو گوش هویج, با دست صورتم و گرفتم
کیومرث : راست میگی فریبا !
فریبا : آره به خدا وقتی بناز زد ، تو دستت و گذاشتی روی صورتت .
بهرام : حق داشته وقتی ترابی رو دیدم رد دست شما تو صورتش بود
: نوش جونش
romangram.com | @romangram_com