#بناز_پارت_102

: اون نه

آرش : قبول. خودم دوست ندارم دعوتش کنیم . همین چند نفریم میان دیگه

فریبا : ما خوابگاهیم نمیتونیم از ساعت 9 دیرتر بریم .

: حالا اون و یک کاریش می کنیم ، ولی آرش من باید به آرین بگم اون باید در جریان باشه. قبول !

آرش : آره به برادرت بگو

: اون برادرم نیست

آرش تعجب کرد : پس کیه !

: پسر خاله ام

آرش : اون روز که اومده بود دنبالت و تو اونجوری بغلش کردی فکر کردم برادرت

: خوب بهتر بزاری همه همین فکر رو بکنند چون اون واقعاً برام مثل برادر

آرش : خوب پس تو اول با آرین صحبت بکن ، چون اگه تو بیای مهمونی میگریم و اگر نه نمی گیرم

فریبا : منم که آدم نیستم

آرش : تو بدون بناز میای

فریبا : نه

آرش : خوب دیگه

فریبا : راست میگی دیگه

: آرش فقط کسی نفهمه


romangram.com | @romangram_com