#بناز_پارت_101
: نه استاد ما با هم کنار اومدیم
استاد شیبانی : من یک مَردم بهتر احساس اون و درک می کنم تا تو
: باشه استاد مراقبم
استاد شیبانی : می تونی بری ولی خواهشن دیگه توی کلاس من هیچ حیوونی ، حشره ای ، پرنده ای ، جهنده ای نیاد
خندیدم : چشم استاد هیچ وقت همه رو با هم نمیارم دونه دونه میارم .
از کلاس زدم بیرون ، آرش و فریبا منتظرم بودند
فریبا : چی شد ؟
: هچی ازم خواست حیوون ها رو دونه دونه بیارم با هم نیارم
آرش : یعنی چی
: یعنی گفت توی کلاس من هیچ حیوونی ، حشره ای ، پرنده ای ، جهنده ای نیاد
آرش : تو رو از آخر اخراج می کنند تو به لیسانس نمی رسی .
: نفوذ بد نزن
آرش : بناز پنجشنبه تولد منه
: تولدت مبارک
آرش : می خواهم یک تعداد از بچه ها رو دعوت کنم بیرون تو هم میای
: آره حتماً ، کیا هستند ؟
آرش : کیومرث ، تو ، فریبا ، بهرام ، خواهرم و شوهر خواهرم البته ترابی ام هست
romangram.com | @romangram_com