#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_99
- به خاله مهري ميگم اجازه بگيره.
- آره آره بابا از خاله مهري ميترسه.
من ميميرم براي اين همه كودكانه خالصانه وقتي كه اينقدر راحت ميشه دلشو كف دست حس كرد.
********
زخماي كمتر شدم زير لايه هاي اون كرم پودر آرايشم محو و تيپم براي اولين روز كاري و سوپرايز تيام ملكان تكميل شده از اون آسانسور پا به طبقه بيستم و آخرين طبقه اون برج گذاشته راه بلد پشت ميز جاگير ميشم.
و نگام ميره سمت اون در دولنگه چرم و يه لبخند موزمارانه رو لبم جا خوش ميكنه.
راس ساعت نه صبح از آسانسور خارج شده وارد طبقه ميشه و من از سر جام بلند شده جلوش قد علم ميكنم و رد تعجب تو نگاش ميشينه و هيچي نميگه و من شروع ميكنم اينبار...
- سلام ، بنده آمين مهرزاد هستم و از امروز منشي شخصي شما ، هماهنگياي لازمو جناب فتحي ، معاونتون انجام دادن.
بي حرف از كنارم ميگذره و با دست اشاره ميزنه دنبالش راه بيفتم.
پشت سرش ايستاده تو درآوردن اون كت گرون قيمت كمك لازمو بهش ميكنم و كت رو توي كمد ديواري ته اتاق به جا رختي آويزون كرده ميشنوم صداشو كه ميگه...
- ليست قرارداداي اين ماهو تا نيم ساعت ديگه ميخوام ، قهوه اسپرسو هم فراموش نشه.
- بله ، حتما.
طرف اون در چرمي قدم برميدارم كه ميگه...
- ازر اين به بعد دوست دارم بشنوم بله رئيس.
آدم عقده دار توي دنيا كم نيست و چه جالب كه با يه دونه از اونا هر روز و هرشب دم خور باشي.
- بله رئيس.
لبخند محو پيروزيش پشت مانيتور لپ تاپش گم ميشه و من اينبار حس عقده تو وجودم بيداد ميكنه.
romangram.com | @romangram_com