#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_95
وثوق – كلي اينكه پول يامفت ميگيره ، جزئي اينكه فقط واسه تيام خان قروقميش ميريزه با اون قيافه نكرش.
خاله مهري خنده قورت ميده و ميگه...
خاله مهري – پرستار صيامه و مسئول تربيت صيام.
صيام – من ازش بدم مياد.
- چرا؟
صيام – چون بده ، اذيتم ميكنه ، سرم داد ميزنه ، بعدش هم ميخواد خودشو به ريش بابا ببنده.
عاطفه – تو فسقله بچه ميدوني خودشو به ريش بابا ببنده يعني چي؟
صيام – آره كه ميدونم ، خودم تو اون فيلمه ديدم ، يعني اينكه حامله بشه بعدش هم با بابا ازدواج كنه.
دهن همه به قاعده يه توپ تنيس باز موند و اولين نفر به خودش اومده خاله مهري بود كه هوار شد سر عاطفه بدبخت...
خاله مهري – صدبار گفتم نشين با اين بچه سريالاي ماهواره رو ببين ، آخه من اينو ديگه كجا دلم بذارم؟
صيام – نه خاله ديگه نميتونه خودشو به ريش بابام ببنده ، آخه بابام زن داره ، زنش هم خوشگله.
از اين مهربونيش دلم خوش شد و بوسيدمش و خاله باز غر زد و وثوق خنديد و عاطي سرخ وسفيد شد.
********
نگام از دامن بالا زانوي مشكي و اون پيرهن تنگ سفيدش گذشت و موهاي هايلايت شدشو مورد بررسي قرار داد.
يه نگاه از بالا بهم انداخت و من امروز تيپم بد نبود.
- خدمتكار جديدي؟
ابرو بالا انداختم و اومدم يه چي همچين نرم بارش كنم كه خاله مهري از راه رسيده و صيام ازش آويزونو به زور روي مبل نشونده گفت : ايشون همسر جناب ملكان هستن.
romangram.com | @romangram_com