#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_96


از تك و تا افتادن خورشيد جون رو به همراه صيام با ذوق به نظاره نشستيم و دلمون يه حال اساسي پيدا كرد.

خورشيد – چه بي سروصدا.

تيام خان از پله ها پايين اومده دست تو جيب براي من چشم غره اي رفت و من هم سر جام وايسادم و جم نخوردم و خيره شدم به دهنش تا جوابو بدونم و اينبار خرد شدن اون آدم به ظاهر هميشه قدرتمندو ببينم.

تيام – آمين به علت سفر خونوادش چند ماهي مهمون خونه منه تا مراسم ازدواجمون به راه بيفته.

هم لبخند از لب من رخت بر بست هم از لب اون خورشيد بيشتر در حالت تاريك فرورفته ، يادم نبود تيام خان اهل خودشو بد نشون دادن نيست.

تيام كه ميره و صيام هم با حرص خورشيد بي حوصله رو همراهي ميكنه تنگ دل خاله و عاطي ميشينم و ميگم كه...

- همه خدمه بايد اينجور تيپي داشته باشن ؟

خاله مهري – تيامم بند كثافت كاري هست ولي ديگه نه تا اين حد كه تا خونه بكشونتش ، اينا هم كه مي بيني اينجوري شدن اين عاطي ورپريده رو ديدن فكر كردن اونا هم اينجوري تيپ بزنن و چارتا قر و قميش بيان واسه تيام دلشو ميبرن ، من برم ببينم اينا واسه ناهار دارن چه ميكنن.

خاله ميره و نگاه من تو صورت خوشگل عاطي چرخ ميخوره و ميگم كه...

- تو اينجا چي كار ميكني؟

- تقريبا هيچكاره ام.

- يعني چي؟

- يه زماني مامان و بابام اينجا سرايدار بودن و تو يه تصادف جاده اي ميميرن ، خاله مهري هم به حرف فريدون خان منو بزرگ ميكنه و يه جورايي من مثه تيام و وثوق لا پر قو بزرگ ميشم ، ولي يه روزي ميرم ، هميشه اين حسو داشتم كه اضافيم ، دستم رفت تو جيب خودم از اين خونه ميزنم بيرون .

- وثوق هم گذاشت تو بري.

- وثوق خيلي غيرتيه درست ولي منطقيه ، منو مثه خواهرش ميدونه.

- تو چي؟ تو هم اونو مثه برادرت ميدوني ؟


romangram.com | @romangram_com