#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_94
عاطفه – دلت تنگ خونتونه؟
مي خندم و چقدر اين جمله خنده داره.
وثوق ميفهمه يه چي هست و چيزي نميگه و صيام سر به بازوي من تكيه داده ميگه كه...
صيام – خاله بگو فردا خورشيد نياد ، عاطي كه دانشگاه نميره ، بريم بيرون همه ، بريم شهربازي.
عاطي چشم و ابرو مياد و خاله مهري ميگه كه...
خاله مهري – الهي من دور پسر گلم بگردم ، بابات ناراحت ميشه.
صيام – اون هميشه ناراحته.
دل من كه ميگره هيچ خاله مهري چشم ميبنده بابت غم اين بچه و وثوق به قصد خنده دست ميبره طرف بيني صيام و كش ميده اون همه خوش تراشي رو و عاطي الكي خند ميزنه و من هم پشت بندش.
صيام – امشب خيلي خوب بود ، كاش هر شب اينجوري باشه.
وثوق – اگه شما بچه خوبي باشي و بذاري اين دختر كروكديله كارشو خوب انجام بده فردا شب همه با هم شهربازي ميريم.
صيام كه ذوق ميكنه خاله ميتوپه به وثوق سي و دوساله و با ذوق بچه ذوق كرده.
خاله مهري – صدبار گفتم جلو بچه از اين حرفا نزن ، از بس گفتي ديروز راست راست تو چشم اين دختره خورشيد زل زده ميگه " كروكديل لباست خيلي ناجوره".
چشماي عاطي گشاد ميشه و پق ميزنه زيرخنده و وثوق يه چي لب خوني ميكنه و بعد هم ميخنده و من دلم عجيب ميخواد اين خورشيد ملقب به كروكديل رو با اون لباس ناجور ببينم.
- خورشيد اينجا چي كار ميكنه؟
وثوق – كلي بگم يا جزئي؟
- هم كلي هم جزئي.
romangram.com | @romangram_com