#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_93
سارا – دلم تنگشه ، حيف اين بچه كه بايد اينجور ننه بابايي داشته باشه ، به خدا حيف.
- مامانش كجاست ؟
آهو – بازم خوبه پرسيدي وگرنه به آدم بودنت شك ميكردم.
سارا خنديده گفت : چند سال پيش اين پسره به حرف باباش با دختر يكي از شريكاي دايي ازدواج كرد و به محض دنيا اومدن صيام هم جدا شد ، ته و توه قضيه هم اينه كه زنيكه با خيليا تيك و تاك داشته ، حالا اشتباه نشه ، اين پسردايي ما هم همچين پسر پيغمبري نيست ، اونم از اونور گند و كثافت بالا مي آورده و دوتاشون ديدن خيلي دارن همو به زور تحمل ميكنن اينه كه طلاق گرفتن.
- اون وقت مشكل تيام با صيام چيه ؟
سارا – بچه رو نمي خواست ، تهمينه جون هم پا شد اومد تهرون كرك و پر تيامو ريخت و يه پا وايساد كه نوش بايد پيش پسرش بزرگ بشه ، ولي خب تو همه اين پنج سال تيام كم نذاشته براي صيام ، خودشو موظف ميدونه كه بهترين امكاناتو در اختيار صيام بذاره ولي محبت نه ، شايد بوده ولي كم بوده.
دلم ميگيره از اين نخواسته شدن و چقدر خوبه كه تيام حداقل وظيفه سرش ميشه.
********
اينبار يه تيپ بهتر واسه خودم ساخته از پله ها بالا رفته از در پاگرد پا به محوطه گذاشتم و با دنبال كردن اون جاده سنگي تحت محاصره شمشادهاي هرس شده به زمين بازي ساخته پشت ساختمون رسيدم و صيام با ديدنم ذوق زده دست تكون داد و عجب تيپي زده بود ناكس.
با عاطي دست دادم و طرف صيام وايساده با همكاري بچگانه و گاهي جر زني هاي من و عاطي زير سبيلي رد كرده، اون فسقله برديم و صداي وثوق جو شادمونو به سكوت دعوت كرد.
وثوق – ميبينم كه تنها تنها خوش ميگذرونين.
عاطفه خنديد و وثوق خيره شد و من چشم و ابرو اومدم و صيام كنار گوشم گفت : من ميدونم كه عمو وثوق عاطي رو دوست داره ، يه دفعه به عاطي نگيا ، هنوز بايد درسش تموم بشه بعد ، آخه عمو ميگه حيفه بيفته تو زندگي.
غش غش خنديدنم اون دوتا رو خيره كرد و صيام تو بغلم كشيده شد و دلم غنج اين همه مثل هم بودنمون رفت.
شب خوبي بود ، شب خوبي بود وقتي وثوق كباب سيخ ميزد و خاله مهري تو ايوون نشسته وسطي ما رو پرخنده نگاه ميكرد و عاطي گاهي به دور از حواس جمع خيره وثوق ميشد و من امروز غمم يادم رفت.
خاله مهري لقمه داده به دستم گفت : چرا نميخوري مادر؟
- دارم ميخورم ممنون.
وثوق – همچين تو همي ، طوري شده؟
romangram.com | @romangram_com