#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_87

وثوق – وقت خواب بعضيا نگذشته؟

عاطفه – فكر كنم يه نيم ساعتي گذشته.

خاله مهري – واي واي واي ، حالا آقا گرگه مياد اونايي كه خواب نيستنو ميخوره.

صيام – چرا چاخان ميگي خاله ؟ گرگا فقط تو باغ وحشن.

خندم ميگره و وثوق خندش ميگره و عاطفه خنده رو ول ميده.

خاله مهري – حالا هي شما بخندين اين بچه پرروتر بشه.

و خودش ميخنده و لپ صيام كشيده ميشه و چشماي صيام نرم نرمك خمار ميشه و چه غريب سبزي رنگش دلمو ميبره.

********

با اون بلوز مردونه گل و گشاد و اون تيپ نداشته به كابينت تكيه داده به اولدورم بولدورم خاله توجه كاملو مبذول ميكردم و از اين همه اقتدار بوده تو وجودش دل غنجي پيدا افتاده بود تو جونم و در كمال قساوت نيشم از تو سري خوري اون دوتا دختر زيادي اوپن مايند باز ميشد.

به صيام با چشماي خوابالو وارد شده نگاه انداخته خنده پخش شد رو صورتم و خاله مهري صيامو بغل گرفته گفت : خوشگل من چطوره ؟

صيام لوسي رو به حد اعلا رسونده سر كرد تو گردن خاله و ناليد كه...

صيام- خاله بگو خورشيد نياد.

خالخ خندشو خورده صيامو پشت ميز نشوند و تشر زد به اون دوتا كه صبحونه بچه رو آماده كنن.

خاله مهري – آمين بيا بشين صبحونه بخور.

- نه خاله ، سيرم.

نگاه صيام سرتاپامو وجب كرد و من لبخند پاشوندم به اون خيرگيش و اون اينبار اخم نكرد.

كنارش نشستم و موهاي پيشونيشو كنار زده گفتم : اسم من آمينه.

romangram.com | @romangram_com