#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_86


- مدركم ديپلمه ولي زبان و كامپيوترم...

صداي اون آدم رعشه تو تنم انداز تو آشپزخونه اكو شد و تو گوش من اكو شد و اكوي قلبم گرفته شد.

تيام – اينجا چه خبره ؟

خاله مهري طاقچه بالا گذاشته نگاشو برگردوند و عاطفه لبخند زد به اون آدم براي من حكم عزراييلو داشته و وثوق شاخ و شونه رفت و صيام بيشتر تو آغوش عموش فرو رفت.

حضورشو پشت سرم حس كردم و داغي دستش روي شونم شكنجم داد.

تيام – به به ببين كي اينجاست ؟ سرخر مهرزادا ، سرخر عمه فرشته ، سرخر من ، چطوري كوچولو ؟ انگاري آب و هوا بهت ساخته كه ميخندي.

و من اشك ريختم و خاله غم ريخت و عاطفه حرص ريخت و وثوق داد.

وثوق – دستتو بكش ، بذار شاخ تو شاخ نشيم مرد.

اون حكم عزراييلو برام داشته خنديد و من دلم خون شد.

تيام – خوش باشين.

صداي قدماي دورتر رفتنش نفسمو آزاد كرد و من چقدر دلم آروم گرفت و عاطفه نفس ول داد و خاله نگروني پس زد.

تيام – فقط ، اميدوارم باباجونت به وعدش عمل كنه وگرنه...

قهقهه خندش دورتر شد و من دلم لرزيد و جمشيدخان كه عين خيالش نيست.

خاله مهري – بخور مادر.

صيام تا حال حرف نزده يهو گفت : بخور خوب شي.

وثوق خنديد و خاله خنديد و عاطفه خنديد و من به اون پسر نمونه كوچيك شده باباش نگاه كردم و طرح مهربونيش عجيب به دلم نشست.


romangram.com | @romangram_com