#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_85
- دِ بي مرام خودت كه شاهد بودي اون مرتيكه بي همه چيز درو روتون قفل كرد ، چه ميكردم فدات شم ؟
- بي خيال وثوق ، گذشته.
- نه نگذشته ، نگذشته كه تو اين چند روزه ي نبودنت مامانم شيرشو براي من و اون تيام نره خر حروم كرده و رام نداده تو خونه ، نگذشته كه هر روز كه چشمم به كمربند اون مرتيكه ميفته دلم خون ميشه كه من بي بته نتونستم واست هيچ كاري كنم ، من خاك بر سر فقط نشستم پشت در و صداي ناله و التماستو شنيدم و هيچ كاري نكردم ، من گناهكار دلم خون اينه كه نگام كني و بگي منو ميبخشي ، اين عوضي كه قول داد نذاره خال رو تنت بيفته رو ببخشي و خيالت تخت باشه كه اين آشغال روبروت نميذاره ديگه اون تيام خر و عوضي نزديك اتاقت هم بشه ، فعلا كه ريش و قيچيمون دست اونه وگرنه ميبردمت خونه خودمون.
زير چشمي اون رگ برجسته پيشوني رو نگاه كرده ميگم كه...
- حالا جو نگيرتت.
ميخنده و سي و دوسالشه و دلش گيره و عجيب واسه من تكيه گاهه.
********
به اون پسر بچه با اخم به غذا خوردنم خيره لبخند زده باز اخمشو به جون خريدم و خاله مهري دست تو موهاي لخت پسربچه حتما صيام نام برده ، گفت : خوش گذشت عزيزم؟
- جاتون خالي بله ، مامان خيلي سلام رسوند.
خاله مهري – سلامت باشه ، چه ميكنه؟
عاطفه با اون موهاي دو گيس كرده و تيپ مكش مرگ ماي راه انداخته با اون ليواناي چايي پشت ميز نشسته منتظر حرفاي هنوز از دهنم درنيومده شد و عجيب وثوق خوش سليقه است.
- خب مامان اونجا ، لباس طراحي ميكنه و بعد واسه مزوناي معروف طراحياشو ميفرسته ، ما سه تا هم وردست مامان خياطي ياد گرفتيم البته كلاس زبان و كامپيوترمون هم جا خود داشته.
وثوق از در تو اومده نگاشو زيرچشمي حواله اون دختر خوشگل پوش كنار دستم كرده گفت : خسته نيستي آمين ؟
عاطفه نگاه انداخت به اون همه استيل مردونگي برداشته وثوق و بي خيالش رو به من گفت : فقط خياطي ميكني؟
- نه خب ، از اون هفته ميشم منشي يه شركت ، يعني منشي شخصي رئيس شركت.
وثوق روبروم كنار مامان جونش نشسته و يه ماچ مشتي از لپ مامانش درآورده گفت : تو كه ديپلم بيشتر نداري.
خاله چشم غره رفت و وثوق شونه بالا انداخت و عاطفه زيرلبي يه "بي فرهنگ" پشت قباله آقا انداخت و من خنديدم و وثوق هم با خنده من نيش چاكوند و خم شده بينيمو كشوند و اينبار اخم صيام باز شده خنديد و خودشو لوس كرده تو بغل عموش كشونده شد.
romangram.com | @romangram_com