#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_84


آهو – دِ دردت تو جونم ، تو ما رو داري ، غلط ميكنه عزيز فرشته جونو اذيت كنه.

- هميشه همه همينو بهم گفتن ، ولي جمشيد خان عزيز فرشته رو اذيت كرد ، خانوم گل اذيت كرد ، تيام هم اذيت ميكنه ، حتما اذيت ميكنه.

سارا – وثوق نميذاره ، قسمش دادم ، به جون خاله مهري قسمش دادم ، خيالت هم تخت كه خاله مهري عمرا بذاره اون مرتيكه نسناس تا شعاع دو متريت نزديكت بشه.

زنگ در زده ميشه و دست من شونه سارا رو چنگ ميزنه و خش خش كفش آهو روي اون موزاييكا عجيب داغونم ميكنه.

صداي وثوق تو حياط نقلي تكه اي از بهشتم ميپيچه و دلم مشت ميشه از اين همه دعاي بي جواب.

وثوق – به به آمين خانوم ، دلمون خيلي تنگت بود خوشگله.

نگاش ميكنم و اخم ميكنم و اون به قولش عمل نكرد...

و هنوز ته دلم ، دلم به بودنش گرم بود.

اخم كرده بلند ميشم و كيف رو شونه ميندازم و از كنارش رد شده براي اون دوتا دست ميكنم و طرف اون سانتافه سرمه اي ميرم و روي صندليش ميشينم و وثوق هم با اون مكث چند ثانيه ايش پيداش ميشه و به من اخم كرده خيره ميمونه.

- خرابه ؟

- چي ؟

- ماشينو ميگم ، نه كه راه نميفتي.

- قهري؟

- آدم اصولا با كسايي قهر ميكنه كه براش مهم باشن.

- پس من گناهكار محكمه اون مغز كوچولوتم.

- من دنبال گناهكار نيستم ، دنبال يه مرديم كه گفت نميذاره يه خال رو تنم بيفته.


romangram.com | @romangram_com