#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_83

من كه بغض داشتم و سارا هم كه غضب داشت پس آهو قبول زحمت كرده گفت : بله ، به خدا راضي به زحمت نبوديم .

كوروش – اينا چه حرفيه ؟

آهو از آينه لبخند پاشوند و سارا سقلمش زد و حس غيرت بهش دست داد و من باز بغض داشتم.

كوروش – دانشجويين ؟

سارا زير لب گفت : شما هم مفتشي؟

آهو اينبار جواب سقلمه رو داد و با اون لبخند مرد افكن گفت : نه ، ما تهران زندگي ميكنيم.

كوروش – حتي آمين خانوم ؟

آهو ابرو بالا انداخت و براي من نمايش چشم و ابرو اومد و من باز هم با بغضم درگير بودم.

آهو – آمين هميشه تهران زندگي كرده.

كوروش آينه رو تنظيم كرده نگاشو داد به من و من بي خيال نگاش و اون همه كيس موردنظر بودنش نگامو دادم به جاده.

********

سارا كوله طرفم پرت كرده كنارم نشست و خيره نيمرخم گفت : چته فدات شم؟

بچگي كردمو با اون همه بغض ناليدم كه...

- من نميخوام برم ؟

سارا – پس خاله من ياسين خونده ديگه نه ؟

- من برم تو اون خونه جواب هر حرفم كتكه ، جواب هر نالم كتكه ، جواب مهمون بودنم كتكه ، من از اين همه كتك ميترسم.

كشيده ميشم تو حجم عطرش و عجيب دلم تنگ آغوش اوني ميشه كه حالا خيلي ازم دوره.

romangram.com | @romangram_com