#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_82
مامان فرشته – آهو اين دوتا كه حواسشون نيست ، واسه تو راتون ناهار گذاشتم ، هله هوله هم نخورين كه اين آمين خانوم هنوز سرماخورده است ، رسيدين هم خبر بدين.
آهو لپ مامانمو بوسيد و من دلم غش رفت از اين همه محبت بوده تو دلم نسبت به اين زنِ مامانم نبوده.
آرمان با اخماي درهم تو ايوون ولو شده گفت : بايد پياده برين ، هم چرخ ماشين پنچره ، هم زاپاسش.
سر سارا تو گوشم فرو رفت و نفساش قلقلكم داد.
سارا – يه جا دلمون خوش بود سوار ماشين ميشيم كه اينجا هم انگار همون خاك توسري هستيم كه بوديم.
تو بغل مامان بودم كه صداي صحبت آرمانو شنيدم.
آرمان – ماشينمون پنچر شده ، اينه كه ....
كوروش – من مي رسونمشون.
نيش آهو چاكيد ، ابروهاي سارا ادغام پيدا كرد و من فقط به لبخند نيم بند تحويل اون همه خيرگيش دادم.
مامان فرشته – دستت درد نكنه پسرم ، اگه كاري داري مزاحمت نميشيم.
كوروش – نه بابا اينا چه حرفيه ؟ خودم هم مسيرم همينه.
گفت و ساك سارا رو از جلوي پاي من برداشت و عقب اون پاترول گذاشته منو به خودم آورد و باز من بودم و آغوش مامان و حس امنيت و گرمي دست آرمان روي شونم و حس عشق ريخته تو وجودم.
مامان فرشته – لج تيامو درنيار ،نميخوام هيچ وقت اذيت بشي.
چشمامو به هم زدم و عجيب از حالا دلم تنگ اين ويلاي طالقان و دو آدم مهم زندگيم شد.
تا ماشين تو پيچ جاده ويلا رو گم كنه براي اون دوتا عزيز دل دست تكون دادم و دلم خون نديدنشون شد.
كوروش – ميرين ترمينال؟
romangram.com | @romangram_com