#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_81
- نه ، ولی اینکه شما میدونین من دکترم جالبه.
- چیز زیاد جالبی هم نیست ، همیشه اون ویلا خالی بوده پس برامون سوال برانگیز بود.
- شما چرا پیش خونواده زندگی نمی کنین؟
- هر کسی یه جوری زندگی میکنه .
- نمی ترسین این وقت شب تنها کنار برکه؟
- نه ، چون تو این سالا هی چوقت مزاحمی نداشتم.
خندید و باز برای من خاص نبود و عجیب برای من شاهيني تو ذهنم رژه ميرفت كه خاص بودن خندش ررو تو اوج كودكي فهميدم.
- من ديگه بايد برم.
- ببخشيد كه مزاحم خلوتتون شدم.
- بركه رو كه به نامم نزدن ، راحت باشين دكتر.
- كوروش...كورش اميني.
سري تكون دادم كه گفت : شما اسمتونو نگفتين .
- مهرزاد هستم...آمين مهرزاد ، شب بخير.
- شب شما هم بخير.
از جنتلمني تو وجودش موج زده و طغيان كرده كه هيچ جوره نميشد گذشت ، شايد در پروسه هاي بعدي بشه مورد بررسي قرارش داد.
********
ساك دستي سارا رو كشوندم و كنده شدنش رو از سر سفره صبحونه با ذوق نگاه كردم و جيغش رو با نيش باز گوش دادم و حرص خوردنشو بهترين اتفاق روز تلقي كردم.
romangram.com | @romangram_com