#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_74


- جمشيدخان چطور اين همه خانوميو نديد؟

- چشمش هنوز هم دنبال آذر بود ، هميشه از آذر كمتر بودم ، من زودتر از آذر دل بستم به بابات ولي آذر رفاقتو گذاشت كنار و با اينكه ميدونست دل من نفس به نفسش به نفس بابات بنده ، شد ملكه قصر بابات ، رفاقت كردم براش ولي تو رو بابام وايسادم كه الا و بلا من زن هيشكي نميشم ، آيلين كه دنيا اومد هم جمشيد و هم آذر عاشقش بودن ، خوشگل بود ، همه دوسش داشتن ، پنج سال بعدش كه بچه دومشو حامله شد آذر سر ناسازگاري گذاشت و گفت بچه نميخواد ، جمشيد هم بنده آذر حرفشو گذاشت رو چشمش ولي دكتر گفت سقط براي آذر خطرناكه و جمشيد هم يه پا وايساد كه سلامتي آذر براش مهمتر از هرچيزيه و آذر از بابات متنفر شد ، شايد هم متنفر بود و وقتي بارشو گذاشت زمين دل بريد از جمشيد و آيلينش و اون بچه شيرخواره و آرزوشو برآورده كرد و رفت اونور ، آيلين از آب و گل دراومده بود و جون باباش واسش درميرفت ولي تو بودي كه هيشكيو نداشتي و مهشيد دل نگرونت بود ، با همه حرصي كه از بابات داشتم پرستاريتو كردم و مهر مادري افتاد تو دلم ، جونم به جونت بند شد ، يه روز كه نمي ديدمت دلم خون ميشد ، شدي دخترم و شدم مادرت و جمشيد عين خيالش هم نبود ، واسه خاطر احساس خودم هم شده مي بخشمش ولي واسه خاطر ظلمايي كه تو حق تو كرد هيچ وقت.

- چرا اومدي اينجا ؟ چرا نموندي تهرون؟

- مي موندم كه اشكاي تو رو ببينم؟ نه آمينم ، حداقل اينجا وقتي آرمانو به فرزندخوندگي گرفتم آروم شدم ولي اونجا نميشد ، با اون همه تبعيض بين تو و آيلين نميشد.

- دلم واسه عمه مهشيد تنگ شده.

- داره مياد ايران.

- به نظرت با برادرزادت چه كنم؟

- باهاش به همه اون چيزايي برس كه حق تو بوده و به آيلين دادن ، يه سال زمان خوبيه.

- يعني جاي آيلينو واسش پر كنم.

- نه ، جاي خودتو محكم كن.

- فكر كنم تا بيام محكم شم ، با يه ضرب شستش داغون بشم.

- نميگم ازم حساب ميبره ولي شايد حرمت منو نگه داره ، اگه هم نگه نداشت تو بلدي چطور دورباره رو پا بشي.

- ازش يدم مياد.

- اميدوارم هميشگي باشه.

يه كم سكوت شد و نگاه من هنوزم به رقص شعله هايي بود كه آرمان و آهو و سارا دورش نشسته بودن و چايي ميخوردن.

- بايد ميديدي سارا چه سليطه بازي درآورد.


romangram.com | @romangram_com