#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_68
- رفته بيرون ، حالش خوب نبود.
- زخماي صورتم خيلي بده؟
نگاش تو صورتم چرخ ميخوره و من نگاه ميگيرم و دلم خون ميشه.
- پس خيلي بده.
- خوب ميشه ، من يه كرمايي دارم ، بزني به دو هفته نكشيده پوستت صاف صاف از روز اولش قشنگ تر ميشه.
- وثوق كي مياد ؟
استيصال نگاش با اومدن اون موج مهربوني توي اتاق تموم ميشه و با خوشي به اون موج نگاه كرده ميگه...
- بيا خاله كه بايد خودمونو به اين خوشگله معرفي كنيم.
خاله اون گفته كنارم روي زمين ميشينه و دست توي موهام برده ميگه...
- من مادر وثوقم ، همه خاله مهري صدام ميزنن ، اسمم مهربانه ولي اينا خلاصش ميكنن ، اين دختره شر و شيطون هم عاطفه خانومه.
عاطفه دستمو ميگيره و فكر من ميره سمت اين كه نكنه دل وثوق...
چه خوش سليقه است وثوق.
*******
صداي جيغ و داد زيادي آشنا تو سرم پيچيده به زور از اون تشك كنده شده از در زدم بيرون و پله هاي سرتاسري رو بالا رفته به غوغاي جلو روم خيره چشام بيش از حد گشادي به همراه داشت.
- تيام به جان دايي كه ميخوام دنياش نباشه يه مو از سر آمين...
يهو تو اين همه اولدورم بولدورم نگاش كه بهم ميفته و كيفش از دستش ميفته نگاه همه رو به طرفم ميكشه و من به نرده هاي فلزي تكيه زده نگاشون ميكنم.
romangram.com | @romangram_com