#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_6
سويي شرت...
ماشين شاسي بلند...
آره...ماشين شاسي بلند...
نه...ماشين شاسي بلند...
با دست لباساي تو تنمو لمس كردم و از عدم بي عفتي ممكنه اطمينان به حصول آوردم و خودمو به اون ميز توالتِ ستِ اون تخت دونفره ی از اول هوشياري رو مخم بوده رسوندم و به آشفتگي موهاي از كليپس بيرون زدم و شال افتاده روی شونم يه نگاه کلی انداخته زخمي هم تو صورتم نديدم.
آخه چرا؟...
دشمن اونن؟...
اگه دشمن اون همه باشن منو سننه؟...
اينجا كدوم جهنم دره ايه آخه؟...
خودمو به اون تراس رسوندم و در ريليشو باز كردم و نگام به ارتفاع افتاد و پس كشيده خيره شدم به اون همه آبي جلو روم.
شمال...
دريا...
من اينجا چه غلطي ميكنم؟
ترس تو دلم افتاده باد هم مزيدي بر علت پيدا كرده لرز تو وجودم نشسته دستام لبه اون تراس رو چنگ زده دلم خون شد.
قرار ناهار با آهو و سارا تو خياط خونه و لباس اون زنيكه تازه به دوران رسيده و يه ماه ديگه...
اينجا كجاست؟...
romangram.com | @romangram_com