#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_56


اينجا ، اين خونه چقدر آرومه...

تو صداي بلند چرخاي خياطي چقدر آرومه...

تو اولدورم بولدورماي سارا چقدر آرومه...

تو دست انداختناي آهو چقدر آرومه...

تو حرص خوردناي سارا چقدر آرومه...

اينجا با همون زنگ بلبليش خيلي آرومه...

اينجا آرومه و واسه چندمين بار اسم وثوق از وقتي ازش جدا شدم رو اسكرين گوشيم جا خوش ميكنه.

*******

دستمو تو آب سرد وسط حوض با چندتا برگ خشك ديزاين پاييزش شده فرو برده به آهوي فنجون چاييشو با دست فشرده و به آسمون خيره گفتم: بعضي وقتا دلم از دست خدا ميگيره .

سارا ميون پتوش روي اون تخت چوبي كنار حياط ببشتر جمع شده گفت : دلت نگيره ، تا اينجاش هم كه اومديم ، كه دلمون به هم خوشه ، كه واسه صنار سه شاهي نبايد بچپيم تو هر ماشيني كه جلو پامون زد رو ترمز بايد مخلصش هم باشيم.

آهو – نه خوشم اومد ، همچين بگي نگي خوب اومدي تو راه.

سارا خنديده آهو رو شيطون كرد.

آهو – واي آمين نبودي ببيني پريروز...

سارا – واي نداره، اصلا آمين اتفاقي نيفتاده ، اين در و ديوونه رو كه مي شناسي...

آهو – دروغ ميگه ، پريروز كه داشتيم از خريد مي اومديم يهو اين پسر شهين خانوم پريد جلومون ، پريدا جون آمين ، همچين رفته بود تو صورت سارا كه ديگه من با همه اپن ماينديم غيرتم يهو جوشيد اين آكله رو كشيدم كنار ، بعد هم راس راس وايساده تو چشم من ميگه ، سارا خانوم ميشه باتون خصوصي حرف بزنم؟ اينقده حرصم گرفته بود ميخواستم بگم نه آقاجون من و اين سارا خيلي نداريم با هم ، بگو راحت باش كه اين آكله يهو ابراز وجود كرد و گفت ما اصلا حرف خصوصي نداريم و دست منو چنان كشيد كه جاش بود پخش تير چراغ برق بشم كه خدا باهام بود و به خير گذشت ، اينم از اكتشافات ما كه انگاري هادي جون هم آره.

ميخندم و سارا ايش ميكنه و ميدونم كه فكرش كجاست.


romangram.com | @romangram_com