#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_47
من صيغه ميشم و شايان عصبي ميره طرف بار تو سالن...
بله ميدم و فقط ميدونم به آقا بله دادم ...
بله ميدم و حتي اسم آقا هم يادم نمياد...
بله ميدم و ميشم صيغه اي...
*******
به همه اون كلافگي نگاشون بي توجهي كردم و دلم رفت واسه اون همه آبي.
- من دريا رو خيلي دوست دارم.
شايان به انفجار رسيده توپيد كه...
شايان – دِ لامصب ميگفتي نه و خلاص ، من و وثوق برگ چغندر كه نبوديم ، نميذاشتيم كاري بهت داشته باشه.
نيشخندم خودمو آتيش ميزد چه برسه اون دوتا رو.
- جمشيد خانو مني مي شناسم كه...
وثوق – تو بچش نيستي.
باز نيشخندم دل خودمو سوزوند و اون دوتا رو آتيشي كرد.
وثوق – اگه بچش بودي ، وضع و اوضات اين نميشد ، حاليته چي شده ؟...حاليته؟...ميفهمي كه الان شدي...شدي...
- صيغه اي...شدم صيغه اي ، جمشيدخان نگران بي آبرويي من نيست ، نيست كه شدم صيغه اي...اون هدف داره ، هدفش هم صد در صد با شناختي كه من ازش دارم منحرف كردن فكر آقاتونه از آيلين ، اون ميخواد آقا رو واسه خودش نگه داره.
شايان – تو چي كاره اوني كه ادعاي پدري داره برات؟
- دخترشم.
romangram.com | @romangram_com