#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_46


فقط نگاش كردم و اون نگاه دزديد.

شايان – اونجا رو...

وثوق مسير اشاره شايانو نگاه كرده حرصي سر پايين انداخت.

- عاقد اومده؟

شايان بغض صدامو شنيد و از در تراس رفت تو اتاق و من به وثوق به دريا خيره گفتم : هميشه اميدم اين بود يه روز عاشق ميشم و با اوني كه دوستم داره ازدواج ميكنم ، يه خونه نقلي قراره داشته باشيم ، حتي اگه بي پول هم باشيم عاشق هميم...من شاهزاده سوار بر اسب سفيد نمي خواستم من هميشه يه مرد ميخواستم پياده ، شونه به شونه ، قدم به قدم...همه آرزوهام چند دقيقه ديگه تموم ميشه ، چندماه ديگه هم با يه مهر طلاق تو پيشونيم ميشم آواره شهر...من كه از اين دنيا چيزي نمي خواستم ، من كه به همون انباري ته پاركينگ راضي بودم ، من كه خرجمو خودم با سوزن زدن ميدادم ، حقم اينه ؟ پيشكش شدن ؟ چندماه اسم يكيو تو شناسنامه داشتن ؟ طفيلي بودن دوباره ؟...وثوق امروز فهميدم چقدر ارزونم ، اونقدر ارزونم كه جمشيدخان واسه انداختنم به آقاتون تهديد ميكنه...از همون بچگي فهميدم آيلين همه چيزه و من هيچ چيز ، امروز اين هيچ چيز بودنو زدن تو صورتم.

تقه خورده به در و ناقوس مرگ من.

كنارش كه ميشينم و به عاقد پير خيره ميشم ، عاقد ميگه...

عاقد – دائم يا موقت؟

جمشيدخان مياد يه چيز بگه كه آقا پيش دستي كرده ميگه...

آقا – تا حالا حرف شما بوده بقيش با من ، يه برگ صيغه نامه هم راه حله ، پس نيازي به سياه كردن شناسنومه نيست.

جمشيدخان اخم تو هم كشيده به مبل نشسته روش تكيه ميزنه و به عاقد اشاره ميزنه كه صيغه رو بخونه.

من صيغه ميشم و نوزده سالمه...

من صيغه ميشم كه شناسنومه كسي سياه نشه...

من روسياه تر ميشم كه شناسنومه كسي سياه نشه...

من صيغه ميشم و جمشيدخان فقط نگاه ميكنه...

من صيغه ميشم و وثوق از در ميزنه بيرون...


romangram.com | @romangram_com