#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_45
آقا يه نيم نگاهو كه طرفم ميندازه ميگه...
آقا – چند ماه؟
جمشيدخان – تا آيلين بياد.
آقا هم خودشو جلو ميكشه و من نگام به اون برنزه هاي پوستشه و ميگه...
آقا – فقط تا اومدن آيلين.
جمشيد خان لبخند ميزنه ،وثوق دست مشت ميكنه و من...
چه راحت معامله ميشم ، نرخم زيادي كم بود ، فقط تا برگشتن آيلين.
*******
لبمو به بازوم فشرده مات اون همه آبي موندم كه وثوق گفت : چرا نگفتي بچشي؟
- چون نيستم.
شايان – ولي اون كه گفته...
- اونقدري بابام هست كه اسمش تو شناسنامم جلو نام پدر نوشته شده و فاميلي مهرزادو بهم داده ، من بچش نيستم ، هيچ وقت نيستم ، هميشه آيلينه.
وثوق – اون مرتيكه داره تو رو دو دستي ميندازه جلو آدمي كه پتانسيل اينو داره كه با حرصش بزنه داغونت كنه.
- جمشيد خان از آبروش نميگذره.
شايان – بگو نه ، تو بگي نه...
- جوابم ميشه يه تو دهني.
وثوق – راضي هستي؟
romangram.com | @romangram_com