#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_43

جمشيدخان – يعني ميخواي بگي تو اين چند روزه سر آمين چيزي نيومده؟

آقا – فكر نميكردم خدمتكاراي خونت برات زياد مهم باشن.

جمشيد خان – نه تا وقتي كه دخترم نباشن و هم اسمم.

سنگيني نگاه وثوق و من از هميشه بيشتر خرد شده و آقاي متعجب به من خيره.

آقا – واضح تر حرف بزن ، يعني اين دختر بچه بچته؟

جمشيدخان – مشكلي با اين قضيه داري؟

آقا نگاش ناباور و پر از تمسخر سر تا پامو وجب كرده گفت : خيلي مشكل دارم ، كي باورش ميشه جمشيدخان مهرزاد يه بچه ديگه هم داشته باشه؟

جمشيدخان – به كسي ربطي نداره ، حالا ميخوام بدونم تاوان اين چند روز دزدي هم اسم منو ميخواي چطور پس بدي؟

آقا – من كه از همون اول هم گفتم ما كاري بهش نداشتيم.

جمشيدخان – بي هيچي هم نميشه.

آقا – چي ميخواين ازم؟

نگاه جمشيدخان روم و من دلم مشت از اين همه بي مهري و يخي نگاش و زخم كمرم بيشتر سوخته.

جمشيدخان – چيز زياد سختي نيست.

آقا – خب همون آسونشو ميشنوم.

جمشيدخان – هر وقت آيلين برگشت باهاش حرف ميزنم ولي تا اون موقع...

آقا – تا اون موقع...

جمشيدخان – ميتوني خودتو بهم ثابت كني.

romangram.com | @romangram_com